khanderou=)

پندی دوستی

1391/12/8 22:36
نویسنده : شاعره صبا
186 بازدید
اشتراک گذاری
 

سلام . من بازم برگشتم . این شعر جدیدم یکم دردناک و غمگینه . امیدوارم که خوشتون بیاد .

خیلی سریع گفتمش ولی شما به بزرگی خودتون ببخشید منو .

یادی از دوستم کردم      

بر زمین خدا گوری کندم      

رهگذری رد شد و گفت

چه می کنی ای نوجوان

ای بنده ی مهربان

گفتم : گور خود را می کنم

گفتا : مگر عقل در سر نداری ؟

دیوانه ای یا که مرا سر کار می گذاری

گفتمش : نه دیوانه ام نه مردم ازار

سپس بی اختیار گریه کردم زار زار

گفتا غمت چیست ؟

زخم بی درمانت چیست ؟

گفتمش : ز دوستی خبر ندارم

دوستش دارم و او از من بی زار است

گفتا : غصه مخور ای با احساس

دوستی که ز تو تنفر است غصه حیفش باد

گفتمش : دوستش می داشتم

وقتی با او بودم انگار همه چیز داشتم

گفتا : دگر بار گویم افسوس مخور

برای دوستی که برایش خواری غصه مخور

گفتمش : حال چه کنم ؟

گور را نگریست و قه قه سر داد

گفتا : از تو عجیب تر ادمی نیست

هر دوستی را لیاقت هر کسی  نیست

گفتمش : نصیحتت را به گوش می اویزم

اخر چه کنم که از رفاقت لبریزم       

من این شعر را سرودم برای کسانی که برای دوستانشان هر کاری می کنند اما

باید بگم مراقب باشید چون همان طوری که در شعر گفتم (هر دوستی را لیاقت هر کسی نیست)

امیدوارم از این شعر بهره ببرید .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به khanderou=) می باشد