پندی دوستی
سلام . من بازم برگشتم . این شعر جدیدم یکم دردناک و غمگینه . امیدوارم که خوشتون بیاد . خیلی سریع گفتمش ولی شما به بزرگی خودتون ببخشید منو . یادی از دوستم کردم بر زمین خدا گوری کندم رهگذری رد شد و گفت چه می کنی ای نوجوان ای بنده ی مهربان گفتم : گور خود را می کنم گفتا : مگر عقل در سر نداری ؟ دیوانه ای یا که مرا سر کار می گذاری گفتمش : نه دیوانه ام نه مردم ازار سپس بی اختیار گریه کردم زار زار گفتا غمت چیست ؟ زخم بی درمانت چیست ؟ گفتمش : ز دوستی خبر ندارم دوستش دارم و او از من بی زار است گفتا : غصه مخور ای با احساس دوستی که ز تو تنفر است غصه حیفش باد گفتمش : دوستش می داشت...
نویسنده :
شاعره صبا
22:36